روزهای دلتنگی زری
سالها تو را دوست داشتم
سالهای سال قلبم در آتشت سوخت
اما نزدیک نشدم
ترسیدم از اینکه عاشقت کنم...
از اینکه...
از اینکه قطره اشکی را
بر گونه های معصومت بنشانم...
از اینکه...
از اینکه در عُمقای آغوشم
روزی سرمای غم
تو را بیمار تنهایی کند...
دلم برای جهنمی که
قرار بود در آن بسوزی سوخت...
برای تو
خودم...
زندگی ...
عشق...
باید
تنها بروم...
باید
باز هم تنها بروم...
باید یک بار به خاطر همهچیز گریه کرد ..
آن قدر که اشکها خشک شوند ..
باید این تن اندوهگین را چلاند و بعد دفتر زندگی را ورق زد ..
به چیز دیگری فکر کرد ..
باید پاها را حرکت داد و همهچیز را از نو شروع کرد
من او را دوست داشتم
و نفهمیدی...
که برای داشتنت دلم را نه،
عشقم را نه،
رویاهایم را نه ...
برای داشتنت حسی را دادم که
بدون آن دیگر من، آن "منِ " سابق نیستم ...
حالا یکی هستم مثل بقیه نه ... یکی مثل یخ، سرد
یکی مثل دیوار، بی روح ... یکی مثل خودم اما بی حس !
و این کــُــشنده است، اما نمی کــُـشد !
عشقم مال تو ،
رویاهایم را هم نمی خواهم
اما " منِ " خودم را پس بده ...
با این منِ الآن غریبه ام ،
این حس کـُـشنده است اما نمی کـُـشد .. !
هــــــــــــــــــــــی بانــــــــــــو!
کنــــــــــــــــــار آرزوهایت کمی آرام بگیر
زمزمــه غصه هایت را با دلــت بــگو
بــه اشـــکهایت راه ســـفر بیــاموز
و بـــه درد هـــایت مـــدام بگـــو:
چـــــــــاره ای نیست, صبر می باید کرد
صبـــــــــــــــر...
یہ وقتایے بایـد رفت . . .
اونم با پـاے خودت!!!
بایـد جاتو تو زنـدگے بعضےها خالےکنے . . .
درستـہ تو شولوغے هاشون مـتوجـہ نمےشـن کـہ چے میشـہ ؛
ولے بـدون . . .
یـہ روزے . . .
یـہ جایے . . .
بـدجورے یادت مے افتـن کـہ دیگـہ خیل دیـره . . .
خیلے . . .
Design By : RoozGozar.com |